ان روز که سهراب نوشت
تا شقایق هست زندگی باید کرد
خبر از دل پد درد گل یا س نداشت
چه شقایق باشد چه گل سوسن ویاس
زندگی اجبار است
شنیدم که دلم گفت : بمان ایست نرو
به خدا وقت خداحافظی نیست نرو
نکنه فکر کنی در دل من مهر تو نیست
گوش کن نبض دلم زمزمه اش چیست نرو
چشم من ، چشمه ی زاینده رود
گونه ام بسته ی رود،اشکی همچو حبابی نرود
در نگاه تو رها شدم از بود و نبود
نظرات شما عزیزان:
|